ساعتی در خود نگر تا کیستی از کجایی، از چه هستی، چیستی در جهان بهر چه عمری زیستی جمع هستی را بزن بر نیستی وقتی از غربت ایام دلم می گیرد مرغ امید من از شدت غم می میرد دل به رویای خوش خاطره ها می بندم باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد