واگویه هایم

هزاران دهقان برای آمدن باران دعا کردند،اما خدا فکر کودکی بو د که چکمه هایش سوراخ داشت.

واگویه هایم

هزاران دهقان برای آمدن باران دعا کردند،اما خدا فکر کودکی بو د که چکمه هایش سوراخ داشت.

ای عزیز


مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است …


ادامه مطلب ...

آرامش

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود ...  

مرد سالخورده‌ای از آنجا می‌گذشت او را دید و متوجه حال پریشانش شد و کنارش نشست.

مرد جوان بی‌اختیار گفت: عجیب آشفته‌ام و همه چیز در زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟

ادامه مطلب ...

دزد بازار

گل 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رهزنان آهنگ را دزدیده اند

تارهای چنگ را دزدیده اند

ادامه مطلب ...

حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند

 

یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی .......................

ادامه مطلب ...