واگویه هایم

هزاران دهقان برای آمدن باران دعا کردند،اما خدا فکر کودکی بو د که چکمه هایش سوراخ داشت.

واگویه هایم

هزاران دهقان برای آمدن باران دعا کردند،اما خدا فکر کودکی بو د که چکمه هایش سوراخ داشت.

ای عزیز


مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است …


دائما خون می خورد  تیغی که ، صاحب جوهر است …


دود اگر بالا نشیند  کسر شان شعله  نیست …


جای چشم ابرو نگیرد ، گرچه او بالاتر است …


شصت و شاهد هردو  ، دعوی بزرگی می کنند …


پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است ؟…


آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون …


آن یکی شمشیر گردد ،  دیگری نعل خر است …


گر ببینی ناکسان بالا نشینند ، صبر کن …


روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد