آدمیزاد است دیگر
گاهی، فقط حضور دارد، در دیداری
یا شاید در یک کنجکاوی ساده
یا در بین کلماتی
ادامه مطلب ...
ای نسیم گل فشان کز ناکجا و بی نشان
نرم نرمک میخزی از هر شکاف و روزنی
ای بهار تازه رو کز کوچههای مشکبو
دامن افشان و خرامان حلقه بر در میزنی
ادامه مطلب ...
دلم کمی
خدا می خواهد
کمی سکوت
کمی آخرت
کمی اشک
کمی بهت
کمی آغوش آسمانی
دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!!
غصه ی دوری آن گل مرا پیرم کرد
غم هجر نگارم ز جهان سیرم کرد
گریه کردم ز فراغت گل من باورکن
که مرا غربت این شهر زمین گیرم کرد .
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که در ها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست .